قضا ز عشق چو نازل شود گریز چه سود


دلم مکابره از دست شد ستیز چه سود

به گریه گر چه مدد می دهد بسی چشمم


چو دیده می رود از اشک لاله ریز چه سود

مگر به وقت کند دوست رحمتی ور نی


چو شد عظامم در خاک ریز ریز چه سود

به صبر وعده دهد ناصحم نمی دانی


که خفتگان عدم را ز رستخیر چه سود

چو نقد عشق نزاری به دار ضرب رسید


پس از مبالغت عقل خاک بیز چه سود